نه...

 

 

 

نه دست تو به دست من رسید ، نه دست من به دست تو خواهد رسید ، حالا ما باید دلمان را خوش کنیم که چند روزی مال هم هستیم ، بعد از همان چند روز برای فرار از هم ، از هم رد می شویم به سادگی ! خودمان را هم سرزنش می کنیم که لیاقت عشق را نداریم ، اما دوست من این قصه ، تقصیر من نیست ، تقصیر تو هم نیست ، تقصیر هیچکس نیست که عاشقی یادمان رفته ، تو بهترینی و من تنهاترین ، تو تنهاترینی و من باز هم بیشتر از خودم تنهاترین ! این وسط اما خدا دارد بازی می دهد ما را تا کمی سرگرم بشود لابد ، طفلک خدا ، برای سرگرم شدنش هم سرگرمی های خوبی نیستیم ...  

 


گاهے

 

  

 

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...! 



گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!
 


نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...! 



ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست ! 

 

اگه...

 

 

 

  

 

اگه قلبت یه جا دیــگست  

 

با چشــمات صحنه ســازی کن 

 

اگه گیری نمی تونــــی  ..

 

توی دو نقش بازی کــــن......   

 

 

 

عشق

 
 
 روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:

 

عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟

استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می‌بینی؟

مرد گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.  

سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه می‌بینی؟

مرد گفت: فقط خودم را می‌بینم.

استاد گفت: اکنون دیگران را نمی‌توانی ببینی.

آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند،

اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی‌بینی.

خوب فکر کن!

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند،

 اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند.

اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و  همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .

آن‌گاه خواهی دانست که" عشق یعنی دوست داشتن دیگران  

 

 

 

zemestoone89.Y

قا صدک

 

 

هر قاصدکی یک پیامبر است . ساکت و ساده و سبک بود ، قاصدکی که داشت می رفت . فرشته ای به او رسید و چیزی گفت .
قاصدک بی تاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید .

 

قاصدک رو به فرشته کرد گفت : اما شانه های من ظریف است . زیر این خبر می شکند من نازکتر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم
فرشته گفت : درست است آن چه باید تو بر دوش بکشی غیر ممکن است و سنگین ؛ حتی برای کوه اما تو می توانی . زیرا قرار است تو بی قرار باشی .
فرشته گفت : فراموش نکن نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیامبر .
آن وقت فرشته خبر را به قاصدک داد و رفت و قاصدک ماند و خبری دشوار که بوی ازل و ابد می داد .
حالا هزاران سال است که قاصد می رود ، می چرخد و می رود ، می رقصد و همه می دانند که او با خود خبری دارد .
دیروز قاصدکی به حوالی پنجره ات آمده بود . خبری آورده بود و تو یادت رفته بود که هر قاصدک یک پیامبر است . پنجره بسته بود تو نشنیدی و او رد شد .
اما اگر باز هم قاصدکی را دیدی ، دیگر نگذار که بی خبر بگذارد و برود از او بپرس چه بود آن خبری که روزی فرشته ای به او گفت و او این همه بی قرار شد .  

 

 

                                                                                             عرفان نظرآهاری 

 

 

 

zemestoone89.Y 

شب یلدا

 

 

 

یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، 

 با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود.  

با اولین شب پاییز  

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید 

 تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند.

 

یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت 

 ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد. 

 گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد.
 

یلدا، شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.  

آتش که می دانی، همان عشق است. 

 یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد. آتش در یلدا بارور شد.

 

فرشته ها به هم گفتند:   

                                      " یلدا، آبستن است، آبستن خورشید. 

                            و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد  

                          و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند". 

   

                  فرشته ها گفتند: " فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مرد".

***
  

                       یلدا همیشه همین کار را می کند، می میرد و به دنیا می آورد. 

                                           یلدا آفرینش را تکرار می کند.
 

 

            راستی، فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست  

                    و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.

  

 

 

                                                                                              عرفان نظرآهاری 

 

 

                                              یلدا مبارک... 

 

 

 

صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور زخوشید خواه ، بو که برآید( حافظ) 

 

شب است و گیتی غرق در سیاهی

شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی

باور به نور و روشنایی است ،

که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند

و از دل شبهای یلدا ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند

تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ،

شب یلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . . . . 

 

  

 

 

 استان آذربایجان‌شرقی نیز به عنوان یکی از خطه‌های زرخیز ایران زمین برای زنده نگه داشتن این شب بیادماندنی برای خود آداب و رسوم ویژه‌ای دارند که به پاره‌ای از آنان اشاره می‌شود. اکثر مردم آذربایجان در شب یلدا “چیلله قارپیزی” (هندوانه چله) می‌خورند و معتقدند باخوردن هندوانه، لرز و سوز سرما به تنشان تاثیر نداشته و اصلا سرمای زمستان را حس نمی‌کنند.
در بیشتر شهرها و روستاهای آذربایجان شرقی رسم بر این است که کسانی که نامزد هستند در دوران نامزدی در این شب برای نامزدهای خود “خوانچه “ طبق می‌فرستند و اقوام در هر چه بهتر بودن این خوانچه‌ها کمک می‌کنند. محتویات خوانچه‌ها عبارتند از شیرینی، پرتقال، سیب، انار، هندوانه، آیینه و پارچه که با پولک و تور تزیین می‌شود. هنگام غروب، زنان فامیل هدایایی به رسم یاری به منزل داماد آورده و به جشن و پایکوبی می‌پردازند.
سپس طبق‌های آماده را بر سر افرادی که معین شده قرار داده و روانه خانه عروس می‌کنند و مادر عروس پس از تحویل طبق‌ها، هدایای مانند پول، شیرینی، جوراب و دستمال به آنها می‌دهد. فردای این شب مادر دختر تمام طبق‌ها را در اتاق میهمان چیده و از زنان فامیل برای صرف میوه و شیرینی دعوت می‌کند. همچنین علاوه بر فرستادن سهم چله برای نوعروس، در نخستین سال ازدواج زوج های تبریزی، پدر عروس قبل از غروب آفتاب سهم دختر و دامادش را که شامل هندوانه، میوه، آجیل، شیرینی، یک قواره پیراهنی باکفش و چادری روانه منزل آنها می‌کند.
در آذربایجان سابقا که ارتباطات به این آسانی نبود از اواخر تابستان مقدار زیادی هندوانه و خربزه در تور می‌گذاشتند و آن را از سقف آشپرخانه آویزان می‌کردند تادر هوای آزاد خراب نشود و یا اینکه در کاه قرار می‌دادند. هندوانه مهمترین خوراک شب چله مردم آذربایجان‌شرقی است.
اغلب مردم در این شب برنج، مرغ و آش شیر پخته و بعداز شام نیز از تنقلات موجود
در منزل شامل قاورقا (گندم برشته با شاهدانه) آجیل، لبو، هویچ، حلوای گردو انواع میوه، خربزه، هندوانه و خشکبارهایی چون انگور، بادام و سنجد میل می‌کنند. ریش‌سفید خانواده در حالیکه با چاقو هندوانه را می‌برد، می‌گوید قادا بلامیزی بو گئجه کسدوخ (بلایای خودمان را امروز بریدیم) در تبریز پوستهای میوه و آشغالها را در آب روان ریخته و این رفتار را خوب و خوش یمن می‌دانند. بعد از خوردن تنقلات و میوه در سابق بزرگان خانواده به نقل حکایات و داستان‌هایی از حماسه‌های ملی این سرزمین نظیر، اصلی و کرم، بایاتی خواندن و ضرب‌المثل پرداخته و تا پاسی از شب به صحبت و گفت و گو مشغول می‌شوند.
زنان معمولا تا پایان چله کوچک خانه تکانی نمی‌کنند و اعتقاد دارند اگر در طول این دو چله کسی خانه تکانی کند، چله او را نفرین می‌کند و اگر چله کسی را نفرین کند به نکبت و بدبختی گرفتار می‌شود.
 

 فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز                 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

    

  

                                                     

        

                                                         

 

 akharin ruze paiiz89.Y


  

      وقتی برگهای پاییز رو 

 

       زیر پات له میکنی به یاد داشته باش  

 

        که روزی نفس به تو هدیه میکردند   

 

 

        یلدا مبارک  89  

 

                      

 

               akharin ruze  paiiz89.N

 

 

محرم شد...

 

                

                       

                        باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست  


                       باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست

                 آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست

                    قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست

                   محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است 

 

 

paiiz89.Y

گفتگوی ما با خداوند

 

 

 

گفتم: خسته‌ام

گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/۵۳)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: “فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/۱۰۹)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)

گفتم: “انا عبدک الضعیف الذلیل…” اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: “ان الله بالناس لرئوف رحیم” خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/۱۴۳)

گفتم: دلم گرفته

گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/۵۸)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: “ان الله یحب المتوکلین” خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/۱۵۹)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!

گفت: “و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره” بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: “فانی قریب” من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم

گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه” پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده” مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: “الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب”(ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟

گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! … توبه می‌کنم

گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک” ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟

گفت: “الیس الله بکاف عبده” خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟

گفت: “یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما” ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/۴۲)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد

گفت: “ان الله یحول بین المرء و قلبه” خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم

گفت: “نحن اقرب الیه من حبل الورید” ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/۱۶) 

با خودم گفتم:

خداوند!… خالق هستی!… با فرشته‌هایش!… به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟!

پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم

باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم. 

 

 

paiiz89.Y

 

  

ای همسفرو هم صدای من  

امروزجای خالی تورا با سکوتم پر می کنم  

ولی دیگر طاقت ندارم  

نمی توانم تو را در خاطره ها نقاشی کنم  

اما می دانم که تو می آیی  

زود تر از دیر  

آمدنت نزدیک است  

ومن جای خالی تورا می خواهم با قاصدک ها تقسیم کنم  

با چشمانت گرمی ده  

تا آن زمان که می آیی   

در انتظارت هستم  

در انتظار............! 

 

 

paiiz89.Y