آهوی دلم باز دوباره بهونه ی صیادو داره ...

جایی که پره از فرشته .. یا عرش خداست یا بهشته
جایی دیگه نرو دیر نمیشه     هرچی بمونی دلت سیر نمیشه
هرکی با آقا باشه پیر نمیشه

شنبه بعد از نماز ظهر ان شاءالله عازم مشهدم. امسال سومین باریه که آقا دعوت ناممو امضا می کنه . بار اول برای مبعث و بار دوم برای نماز عید فطر و این دفعه ام که خدا بخواد برای دعای عرفه اونجام .

من تا حالا خیلی مشهد رفتم ولی این چند بار آخر یه چیز دیگه بوده برام . هنوز برنگشته دلم تنگ میشه . دلم نمی خواد شب آخر صبح بشه . چند وقتیه دیگه روز شماری می کنم برای دیدن گنبد طلایی و ...

حالم خیلی خوبه . برای همه دعا می کنم . ان شاءالله همه دوستان به حاجات قلبی شون برسن و اونایی ام که دلشون اونجاست هرچی زودتر قسمتشون بشه.

این روزا همش این شعرارو با خودم زمزمه می کنم

خادما گریه کنون صحنتو جارو می زنن
همه نقاره یا ضامن آهو می زنن
یکی بین ازدحام میگه کربلا می خوام
یکی میبنده دخیل بچه ام مریضه بخدا برام عزیزه بخدا
دلهامون همه آباد رسیده شب میلاد
بازم خیلی شلوغه پای پنجره فولاد
چی میشه اقا منو کفتر گنبد کنی راهی مشهد کنی
کاش منم مثال آهو توی صحرا بودم صید تو مولا بودم
علی موسی الرضا علی موسی الرضا یا علی موسی الرضا...

اعتکاف

و ما براي عروج به آسمان آفريده شديم ... خدايا زمينگير شدنم را مپسند

به قول یکی از دوستان عجب پارتی بود . حالا بیخواب نبودنش شدم.

وقتی داشتم می رفتم از خدا خواستم خواب و ازم بگیره تا بتونم بهترین استفاده رو ببرم . خدارو صدهزار بار شکر که همینم شد . تقریبا روزی 4 ساعت حتی کمتر خوابیدم . از همین جا از تمام خادمای اونجا تشکر می کنم دست همشونو می بوسم که برامون سنگ تموم گذاشتن از دعوت سخنران و مداحای عالی گرفته تا پذیرایی و نظافت و ...

مسجدی که ما بودیم چند طبقه بود و طبقه ای برای غذا و طبقه ای برای استراحت و طبقه ای برای نیایش ... . اگه بگم تو این طبقه رفت و آمد ملاۀک و میشد حس کرد دروغ نگفتم . یه طبقه آسمون بود . احساس می کردم رو ابرا راه می رم . وقتی میرفتم اونجا اولش نورانیتش چند لحظه جلو در نگهم می داشت . یه عده نماز می خوندن  یه عده مفاتیح به دست بودن یه سری قرآن به دست یکی ذکر می گفت و یکی سر به دیوار تو حال و هوای خودش بود و ...

دیشب وقتی داشتیم وسایلمونو جمع می کردیم ناخداگاه همه گریه می کردیم . وقتی داشتم از پله ها می اومدم پایین انگار داشتم از آسمون میومدم رو زمین . حس خوبی نبود . یکی یکی پله ها زیر پام سفت می شد . جلوی در که رسیدیم با بوی اسفند بدرقمون کردن و ...  

من خیلی دوست داشتم براتون از حس و حال اونجا بگم  ولی واقعا تو حرف نمی گنجه فقط باید تجربه کرد .

خلاصه عشق بازی ما و معشوق عمرش کوتاه بود . خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی .

خدایا قسمت همه آرزومندا بکن .

خدایا این اعتکاف و آخرین اعتکافم قرار نده .

خدایا اعتکاف بعدیمون و با یوسف فاطمه قرار بده .

خدایا کمکم کن اگه چیزی از معنویات اونجا نصیبم شده حفظش کنم .

آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

مادر دوستت دارم

my mother i love you and i need you,even tough

i love you and i need you,even tough

i may at times have made you tear your hair

i set myself apart,bet even so

your presence and your loves are always there

you are my jail cell and ten-ton door

that keeps me from just being who i am

and so i pound the walls and go to war

ramming all the rules that i can ram

yet though i mast rebel,all the while

i know your love,s the ground on wich i stand

i wait upon the flash of your pround smile,my mother

and twist inside at every reprimand

i,m sorry for the times i,ve caused you pain

after these brief storms,love will remain

مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم

تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم

و همین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود

خودم را از تو دور کرده ام ، با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست

تو مامن و سرپناه من هستی

که مرا از گزندها و آسیب ها حفظ می کنی

من از دیوارها می گذرم و پرواز می کنم

و تمام کارهایی را که باید ، انجام می دهم تا در پناه تو باشم

شاید من یاغی وسرکش باشم

اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است

من منتظر لبخند درخشان و پر غرور تو هستم ، مادر

لبخندی که هر گره ای را باز می کند

برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم

اما بعد از طوفان های کوچک

این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.

مادرم روزت مبارک …..

خداوند.....

خوب میدانم که گام در مسیری نهادم

که مقصدش باتو نسبتی دارد .....

وهرچند خیال کردم گامهایم به سوی افقی بی بازگشت میروند.

اما این افق واین انتها از بدو حرکت وآغاز این گامهابازگشت مطلق بوده است

همچون راه ومسیر همه ی خلق وهمه ی عالم که انتهای همه ........

تنها منتهی به مدارتوست ............

وخداوند باآنکه برای همگیمان گاه بدرقه ی سفری خوش آرزو کرده ای ...

چرا بعضمان سفربه سلامت میبریم وبازگشتمان شادمان است....

وبعضمان اندوه وغم وگریه حاصل سفرناخوشمان میشود...

وهیچ ازخنده نصیب لبهامان نیست...................

میدانم خداوند..............میدانم پروردگار.............میدانم که شادمانی وخنده ام لبخند جاودان خداوندیت را می انگیزد .

وخوب تر میدانم.....که غم وگریه ام را دوست نمی داری .....ونمی پسندی..

پس خداوندم ......چه نالایقم اگر از بازگشت سفر بندگی ام .....گریه وغم نابندگی سوغات آورده باشم

وراستی چه شکری خداوند...................چه شکری میشود....که بنده ای شادمان وخندان بازگردد به سویت.

آنگونه که دوست داری ........................خداوند........................نزدیکتر از...................................

حس خوب این روزا

اوضاع آرومه . منم خوبم . خدارو شکر . امروز جلسه دوم کلاس فتوشاپم بود . خدارو شکر همه چی خوبه . شب قبل از کلاس میشینم واسه اون جلسه جزوه تهیه می کنم که بتونم برای هنرجوم جمله جمله بگم که بنویسه writing.gif : 44 par 49 pixels.. امروز که اومده بود گفت تمرین نکرده فقط جزوه خونده . گفتم اینجوری نمیشه منم برای جلسه بعدش بهش یه کار کوچیک دادم که براش تمرینم باشه فکر نمی کردم بتونم از عهدش بر بیام . نه اینکه مسلط نباشم نه کلا با تدریس میونه خوبی ندارم. تا حالا ام زیاد بهم پیشنهاد تدریس شده بود که قبول نمی کردم ولی این دفعه تو رودرواسی موندمو و ... درسته که اولشه ولی به هر حال خوبه . امیدوارم تا آخرشم همینجوری پیش بره.

هفته پیش قرار بود بریم شمال این هفته . من به خاطر محسنیه اصلا دلم نمی خواست برم . نمی تونستمم حرفی بزنم چون اگه من می گفتم نمیام مسافرت همه به هم می خورد . با خودم گفتم اگه اسم من جز خادما رد شده باشه صاحب همون مجلس کاری می کنه که من اونجا باشم Flower. که همینم شد یه مشکل کوچیک واسه کار بابا پیش اومده یعنی مشکل که نه ولی به هر حال نمی تونه فعلا مرخصی بره تا حالا ببینیم کی بر طرف بشه.

محسنیه از امروز شروع شد . امروز شال خادم الزینب انداختم . حس خوبی دارم . مداحای اونجا عالی اند . آدم واقعا می تونه خودشو از همه فکرو خیالای دنیایی راحت کنه و روح و روان آدم آروم میشه . با تمام وجود اونجا احساس آرامش می کنم . برای تمام دوستان دعا کردم چه دوستای این خونه مجازی چه دوستای دنیای واقعی و مثل همیشه محتاج دعای همتونم.07400000

آرامش سیری چند؟

این روزا حالم گرفتست خیــــــــــــــــــــــــــلی همش خبر بد می شنوم .

اولیش دختر یکی از فامیلامون که چند روز پیش از شوهرش توافقی جدا شد . اینا خیلی همو دوست داشتن ولی چون بچه دار نمی شدن مثلا دختره فداکاری کرد و به شوهرش فرصت امتحان یه شانس دیگرو داد. البته این نظر شخصی خودشونه ها . انقدر همو دوست داشتن حتی شب قبل از طلاقشون مهمونی گرفتن که از آخرین شب زندگیشون یه خاطره خوب داشته باشن.

دومیش یه دوست عزیزه که دوست دوران هنرستانم بود و ما چند سالیه از هم خبر نداشتیم و خیلی اتفاقی من شمارشو پیدا کردم و با هم هماهنگ کردیم همدیگرو ببینیم که 2 اردیبهشت سالگرد عقدش بود و 3 اردیبهشت وقت دادگاه برای طلاق داشت . اینم مشکلش دخالتهای بی حد خانواده بی فرهنگ شوهرش بود و ...

سومیش و بدترینش خاله خودم که با 2 تا داماد و 1 عروس می خواد از شوهرش جدا بشه که اینم دلیلش هوس بازی شوهرشه و چه و چه ...

من تو هیچ کدوم اینا هیچ نظری ندارم . بالاخره هرکس مشکلش تو دل خودشه و قطعا خودشون حرفهای ناگفتنی و دلایل منطقی برای خودشون زیاد دارن .این کارا واسه چیه ؟ آرامش ؟ آرامش سیری چند؟ شایدم من نتونم درست تصمیم بگیرم . چون من هنوز زندگیه مشترک و مشکلاتشو تجربه نکردم به همین دلیلم اصلا به خودم حق کوچکترین اظهار نظری نمبدم .

این روزا به آرامش نیاز دارم . دیشب که داشتم یه کم هاردمو مرتب میکردم یه سری مداحی دیدم و باز کلی یاد ماه محرمی کردم . به خودم گفتم نسرین خانوم مثلا امسال سال اولیه که خادم العباس بودیا . چند روز از فاطمیه گذشته و تو خونه نشستی. خوبه تو محرم و ماه صفر بهت ثابت شد که عذاداری این بزرگواران در ظاهر گریه و زاریه ولی چنان آرامشی بهت هدیه می ده که هیچ کجای دنیا نمی تونی پیداش کنی .

خلاصه امروز بعد مدتها رفتم روضه حضرت زهرا . جای همتون خالی . برای همه دوستان دعا کردم . کلی گریه کردمولی هنوز خالی نشدم . باید انقدر برم تا آرمش پیدا کنم . من شخصا آرامش واقعیو اینجا تجربه کردم .

التماس دعا


...

خداوندا خداوندا


قرارم باش یارم باش


جهان تاریکیه محضست


میترسم پناهم باش...


تا حالا انقدر از خودم بدم نیومده بود.سبز

می تونستی وقتی تو چشمات نگاه کردم و گفتم الان شرایطشو تو خودم نمی بینم بگی مگه من مسخره تو ام که تازه فهمیدی . اینو باید قبل از اینکه منو ببینی می فهمیدی.

می تونستی وقتی گفتم تو خیلی شرایط خوبی از هر لحاظ داری و مشکل منم بگی مگه از قبل خودت و نمی شناختی تازه من و دیدی اینارو فهمیدیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

کاش هرچی تو دلت بود بهم می گفتی و انقدر مظلومانه منو نگاه نمی کردی و نمی گفتی هر جور تو بخوای و ...

یاد هر کدوم از حرفات میافتم بیشتر دلم می گیره فقط با این جمله که من لیاقت نداشتم خودمو قانع می کنم

ازم راضی باش از ته دل برات آرزوی خوشبختی می کنم. امیدوارم کسی که واقعا لیاقتتو داره قسمتت بشه.

اینجوری شاید حالم الان بهتر بود و انقدر احساس تنفر از خودم نداشتم ...

خدایا نکنه تو ام از دستم ناراحت شده باشی . تنها کسی که من انتظار دارم درکم کنه خودتی. اصلا من لیاقت سید اولاد پیغمبر و نداشتم . تو رو به صاحب عذای این روزها قسمت می دم از سر تقصیراتم بگذرو منو تنها نذار

تدریس خصوصی

چند روز پیش صبح یکی از فامیلامون زنگید بهم و می خواست بهش کلاس فتوشاپ معرفی کنم و بعد از اینکه کمی حرفیدیم دیدم نه مثل اینکه نظرش رو خودمه . یعنی خودم بهش یاد بدم . قربون داداش بزرگه بشم که طبق معمول کلی ازم تعریفیده و گفته اگه خواهری بهت یاد بده خیلی خوبه چون تو کارش حرفه ایه و ...

درسته که میشه گفت من فتوشاپ و حرفه ای بلدم ولی تا حالا تجربه تدریس نداشتم.نمی دونم می تونم اطلاعاتم و خوب انتقال بدم یا نه . بعد مطالبمم دسته بندی نیست . تو دانشگاهم فتوشاپ و گذروندم ولی چون اون موقع ام خودم بلد بودم جزوه بر نداشتم اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم و به یه سری سر فصل حداقل نیاز دارم .امروز صبح زنگیدم به داداشی که ازش یه کم تجربه آموزشی بگیرم چون خودش استاد دانشگاهه و چند ساله که تجربه تدریس داره و به نتایج خوبیم رسیدیم و در آخر قرار شد من یه کتاب بگیرم که سر فصلاشو ببینم و تو اینترنت یه چرخی بزنم ببینم دنیا دست کیه .

برام دعا کنید که شرمنده نشم و بتونم از اولین تجربه تدریسم راضی باشم .

داداشی خییییییییییییییییییلیییییییییییییی دوست دارم .ممنوووووووووووووووووونم که مثل همیشه برام وقت میذاری.

همه جا محکم پشتمی و تنهام نمی ذارییییییی . چشماتو روی اون همه بدی هایی که بهت کردم بستی .

امیدوارم منم لیاقت محبتاتو داشته باشمو بتونم جبران کنم .

خاله شدمممممممممممممممممممممم

امروز صبح خواهریو که زیاد حالش خوش نبود بردن بیمارستان و پسرش به سلامتی ساعت 9 روز9 فروردین

1390 به دنیا اومد.Baby Girl

از همون موقعی که فهمیدن پسره اسم علی و براش انتخاب کرده بودند. یه عالمه اتفاق بدم افتاده که الان فرصت  نیست بگم .

فردا ام قراره با بچه های دانشگاه بریم درکه . بعد من از اونجا باز میرم بیمارستان.

همین فعلا

هفت سین های من

چه تلخ محاکمه مي شوند پاييز و زمستان که

براي جان دادن به درخت جان مي دهند و چه

ناعادلانه کمي آنطرف تر همه چيز به اسم

بهارتمام مي شود.

سلام عید همگی مبارک . ببخشید که به جز این جمله کلیشه هیچ

حرفی برای گفتن ندارم.

قبلا گفته بودم که چیدن هفت سین و دوست دارم . تو ادامه مطلب

عکس چند تاشونو می ذارم.

ادامه نوشته