شب یلدا

 

 

 

یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، 

 با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود.  

با اولین شب پاییز  

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید 

 تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند.

 

یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت 

 ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد. 

 گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد.
 

یلدا، شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.  

آتش که می دانی، همان عشق است. 

 یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد. آتش در یلدا بارور شد.

 

فرشته ها به هم گفتند:   

                                      " یلدا، آبستن است، آبستن خورشید. 

                            و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد  

                          و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند". 

   

                  فرشته ها گفتند: " فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مرد".

***
  

                       یلدا همیشه همین کار را می کند، می میرد و به دنیا می آورد. 

                                           یلدا آفرینش را تکرار می کند.
 

 

            راستی، فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست  

                    و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.

  

 

 

                                                                                              عرفان نظرآهاری 

 

 

                                              یلدا مبارک... 

 

 

 

صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور زخوشید خواه ، بو که برآید( حافظ) 

 

شب است و گیتی غرق در سیاهی

شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی

باور به نور و روشنایی است ،

که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند

و از دل شبهای یلدا ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند

تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ،

شب یلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . . . . 

 

  

 

 

 استان آذربایجان‌شرقی نیز به عنوان یکی از خطه‌های زرخیز ایران زمین برای زنده نگه داشتن این شب بیادماندنی برای خود آداب و رسوم ویژه‌ای دارند که به پاره‌ای از آنان اشاره می‌شود. اکثر مردم آذربایجان در شب یلدا “چیلله قارپیزی” (هندوانه چله) می‌خورند و معتقدند باخوردن هندوانه، لرز و سوز سرما به تنشان تاثیر نداشته و اصلا سرمای زمستان را حس نمی‌کنند.
در بیشتر شهرها و روستاهای آذربایجان شرقی رسم بر این است که کسانی که نامزد هستند در دوران نامزدی در این شب برای نامزدهای خود “خوانچه “ طبق می‌فرستند و اقوام در هر چه بهتر بودن این خوانچه‌ها کمک می‌کنند. محتویات خوانچه‌ها عبارتند از شیرینی، پرتقال، سیب، انار، هندوانه، آیینه و پارچه که با پولک و تور تزیین می‌شود. هنگام غروب، زنان فامیل هدایایی به رسم یاری به منزل داماد آورده و به جشن و پایکوبی می‌پردازند.
سپس طبق‌های آماده را بر سر افرادی که معین شده قرار داده و روانه خانه عروس می‌کنند و مادر عروس پس از تحویل طبق‌ها، هدایای مانند پول، شیرینی، جوراب و دستمال به آنها می‌دهد. فردای این شب مادر دختر تمام طبق‌ها را در اتاق میهمان چیده و از زنان فامیل برای صرف میوه و شیرینی دعوت می‌کند. همچنین علاوه بر فرستادن سهم چله برای نوعروس، در نخستین سال ازدواج زوج های تبریزی، پدر عروس قبل از غروب آفتاب سهم دختر و دامادش را که شامل هندوانه، میوه، آجیل، شیرینی، یک قواره پیراهنی باکفش و چادری روانه منزل آنها می‌کند.
در آذربایجان سابقا که ارتباطات به این آسانی نبود از اواخر تابستان مقدار زیادی هندوانه و خربزه در تور می‌گذاشتند و آن را از سقف آشپرخانه آویزان می‌کردند تادر هوای آزاد خراب نشود و یا اینکه در کاه قرار می‌دادند. هندوانه مهمترین خوراک شب چله مردم آذربایجان‌شرقی است.
اغلب مردم در این شب برنج، مرغ و آش شیر پخته و بعداز شام نیز از تنقلات موجود
در منزل شامل قاورقا (گندم برشته با شاهدانه) آجیل، لبو، هویچ، حلوای گردو انواع میوه، خربزه، هندوانه و خشکبارهایی چون انگور، بادام و سنجد میل می‌کنند. ریش‌سفید خانواده در حالیکه با چاقو هندوانه را می‌برد، می‌گوید قادا بلامیزی بو گئجه کسدوخ (بلایای خودمان را امروز بریدیم) در تبریز پوستهای میوه و آشغالها را در آب روان ریخته و این رفتار را خوب و خوش یمن می‌دانند. بعد از خوردن تنقلات و میوه در سابق بزرگان خانواده به نقل حکایات و داستان‌هایی از حماسه‌های ملی این سرزمین نظیر، اصلی و کرم، بایاتی خواندن و ضرب‌المثل پرداخته و تا پاسی از شب به صحبت و گفت و گو مشغول می‌شوند.
زنان معمولا تا پایان چله کوچک خانه تکانی نمی‌کنند و اعتقاد دارند اگر در طول این دو چله کسی خانه تکانی کند، چله او را نفرین می‌کند و اگر چله کسی را نفرین کند به نکبت و بدبختی گرفتار می‌شود.
 

 فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز                 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

    

  

                                                     

        

                                                         

 

 akharin ruze paiiz89.Y


  

      وقتی برگهای پاییز رو 

 

       زیر پات له میکنی به یاد داشته باش  

 

        که روزی نفس به تو هدیه میکردند   

 

 

        یلدا مبارک  89  

 

                      

 

               akharin ruze  paiiz89.N

 

 

محرم شد...

 

                

                       

                        باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست  


                       باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست

                 آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست

                    قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست

                   محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است 

 

 

paiiz89.Y

گفتگوی ما با خداوند

 

 

 

گفتم: خسته‌ام

گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/۵۳)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: “فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/۱۰۹)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)

گفتم: “انا عبدک الضعیف الذلیل…” اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: “ان الله بالناس لرئوف رحیم” خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/۱۴۳)

گفتم: دلم گرفته

گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/۵۸)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: “ان الله یحب المتوکلین” خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/۱۵۹)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!

گفت: “و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره” بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: “فانی قریب” من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم

گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه” پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده” مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: “الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب”(ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟

گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! … توبه می‌کنم

گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک” ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟

گفت: “الیس الله بکاف عبده” خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟

گفت: “یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما” ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/۴۲)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد

گفت: “ان الله یحول بین المرء و قلبه” خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم

گفت: “نحن اقرب الیه من حبل الورید” ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/۱۶) 

با خودم گفتم:

خداوند!… خالق هستی!… با فرشته‌هایش!… به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟!

پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم

باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم. 

 

 

paiiz89.Y

 

  

ای همسفرو هم صدای من  

امروزجای خالی تورا با سکوتم پر می کنم  

ولی دیگر طاقت ندارم  

نمی توانم تو را در خاطره ها نقاشی کنم  

اما می دانم که تو می آیی  

زود تر از دیر  

آمدنت نزدیک است  

ومن جای خالی تورا می خواهم با قاصدک ها تقسیم کنم  

با چشمانت گرمی ده  

تا آن زمان که می آیی   

در انتظارت هستم  

در انتظار............! 

 

 

paiiz89.Y

  

When U Were 15 Yrs Old,I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile 
 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ... 

صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...   

 


When U Were 20Yrs Old, I Said I Love U...
U Put UrHead OnMy Shoulder AndHold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...  

 

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم 

 سرت رو روی شونه هام گذاشتی 

 و دستم رو تو دستات گرفتی  

انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی   

 


When U Were 25 Yrs Old,I Said I Love U...
U PrepareBreakfast And Serve It In Front Of Me
And Kiss MyForhead
N Said :"U Better BeQuick, Iss Gonna Be Late.." 
 

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..  

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه   

 


When U Were 30 Yrs Old,I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please ComeBack Early After Work.." 
 

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم .. 

بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه   

 


When U Were 40 Yrs Old,I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,
But Its Time For
U To Help Our Child WithHis/Her Revision.." 
 

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که  

دوستت دارم تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی . 

باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی   

 


When U Were 50 Yrs Old,I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me 
 

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  

تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی   

 


When U Were 60 Yrs Old,I Said I Love U...
U Smile At Me 
 

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و 

 تو به من لبخند زدی...   

 


When U Were 70 Yrs Old.I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With OurGlasses On..
IM Reading YourLove LetterThat U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our HandCrossing Together 
 

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم  

در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم  

من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش  

برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود   

 


When U Were 80 Yrs Old,U Said U Love Me!
I DidntSay AnythingButCried... 
 

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد   

 


That Day Must BeThe Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me!!! 
 

اون روز بهترین روز زندگی من بود .. 

چون تو هم گفتی که منو دوست داری   

 


to tell someone howmuch you love,
how much you care.
Because when theyregone,
no matter how loud you shout and cry,
they wonthear you anymore 
 

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی،
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید . 

  

 

paiiz89.N

 

 


همیشه

 

همیشه در زندگی لحظاتی هست  

که در عین روشنایی  ؛ 

 آمیخته با شب  ؛ سیاهی وظلمت است. 

در هنگام غم ودرد و آه  

لحظاتی آمیخته با زیبایی ولبخند است  

ودر هنگام سکوت  

لحظاتی سرشار از هیجان و التهاب و در ناامیدی بسی امید است. 

 

 

 

paiiz89.Y

 

 

       آدمها مثل کتابن:  

از روی بعضی ها باید مشق نوشت 

                                         از روی بعضی ها باید جریمه نوشت

بعضی ها رو باید چند بار خوند 

                                        تا معنی شو بفهمی 

          ولی بعضی ها رو باید نخونده دور انداخت 

 

 

                 

                                                      paiiz89.N

دیدار یار

 
 
 
کاش می دانستی 
بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت 
من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید 
پلک دل باز پرید 
من سراسیمه به دل بانگ زدم 
آفرین قلب صبور 
زود برخیز عزیز 
جامه تنگ در آر 
وسراپا به سپیدی تو درآ .

وبه چشمم گفتم : 
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ 
که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است ! 
چشم خندید و به اشک گفت برو 
بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .

و به دستان رهایم گفتم: 
کف بر هم بزنید 
هر چه غم بود گذشت .

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده ! 
وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم: 
زودتر راه بیفت 
هر چه باشد بلد راه تویی. 
ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت: 
مرحمت کم نشود 
گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست . 
جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم : 
خنده ات را بردار 
دست در دست تبسم بگذار 
و نبینم دیگر 
که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم: 
نذر دیدار قبول افتادست 
ومبارک بادت 
وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم : 
اندکی آهسته 
آبرویم نبری 
پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم : 
جان من تو دگر بند نیا 
اشک شوقی آمد 
تاری جام دو چشمم بگرفت


و به پلکم فرمود: 
همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه 
پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت : 
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد 
هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی 
من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند 
و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت : 
من چه می دانستم 
من گمان می کردم 
دیدنش ممکن نیست 
و نمی دانستم 
بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید : 
حرف از غصه و اندیشه بس است 
به ملاقات بیندیش و نشاط 
آخر ای پای عزیز 
قدمت را قربان 
تندتر راه برو 
طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد 
مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت : 
راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس 
نگران هیچ مباش 
سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسید :؟ 
دست خالی که بد است 
کاشکی ...

سینه خندید و بگفت : 
دست خالی ز چه روی !؟ 
این همه هدیه کجا چیزی نیست !

چشم را گریه شوق 
قلب را عشق بزرگ 
روح را شوق وصال 
لب پر از ذکر حبیب 
خاطر آکنده یاد ....
paiiz89.Y

 

   

 

                                        آن کس که می گفت دوستم دارد 

 

                                    عاشقی نبود که به شوق من امده باشد 

 

                      رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت 

  

                     صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم    

 

                                    می گوید: دوستت دارم

 

 

paiiz89.Y