وبلاگ جدیدم

وبلاگ جدیدم!!


ديگر دلم براي هيچكس تنگ نمي شود

حتي خودم

عادت مان دادند كه نبايد دلتنگ شد...

نبايد عاشق شد - نبايد دوست داشت

فقط زير چشمي نگاه كن !

اه و حسرت ها يت را در سينه نهان كن

و چشمان بارانيت را

زير چتر رويا ها يت بگير !

بگو دلم ديگر براي هيچكس تنگ نمي شود

حتي خودم
!!

دیدید يه وقتايي هست که بيقراري ! آروم نداري...تو دلت يه حالت عجيبيه !

انگار مال هيچ جا نيستي! ماله هيچکي نيستي!...

فقط دلت ميخواد بري، بياي! بريزي بپاشي !داغـــــــون داغونی

من الان همونجوریم...

مـیـبـیـنـی

یـه لـحـظـه هـایـی هـسـت

از درد بـه خـودت مـیـپـیـچـی

کـل بـدنـت سـسـت مـیـشـه

دل درد طـاقـتـتـو ازت مـیـگـیـره

اون مـوقـعـسـت کـه

دلـت مـیـخـواد یـکـی پـیـشـت بـاشـه

بـغـلـت کـنـه

آرومـت کـنـه

نـازت کـنـه

لـوسـت کـنـه

اصـلـاً فـقـط یـکـی بـاشـه

امـا . . .

هـیـچ کـَس نـیـسـت . . .  هـیـچ کـَس !!!

ساده من گریه می کنم

حتی

ساده هم می شود به من خندید

ساده ام

اما

...ساده بودنم را هم

ساده هرگز نمی شود فهمید

کم نیستن روزایی که بدون هیچ دلیل خاصی


هیچ دلیل خاصی


هیچ دلیل خاصی


سگ میشی و اون روز رو واسه خودتو بقیه زهر مار میکنی !!!



تمامیِ دلـــــــخوشی من...
همین سکوت..و..تنهااییست.!!!..
قــــــلم..و..کاغذی..که سیاه مشق هایِ احساسم را تکلیف میکـــــُـــنَد
و ......فنجانِ چایی .... که هــــــمدمِ شب هایِ ملتهبِ من است...
و سیگاری که از آتشِ درونم شــــــعله می کِشـــَــــد..
...شاید اندکی خاکستر کند .......داغ ِ درونم را
...........



این جا غروب....

سنگ تمام می گذارد برای دلتنگی هایم....


دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند .
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!

ده سال بعد از حالِ این روزام
با کافه های بی تو در گیرم
گفتم جهانِ بی تو ینی مرگ
ده ساله رفتی و نمیمیرم

ده سال بعد از حال این روزام
تو ، توو آغوشه یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست!
تو بهتر از قرصای اعصابی

ده سال بعد از حال این روزام
من چهل سالم میشه و تنهام
با حوصله قرمز سفید آبی
رنگین کمون میسازم از قرصام

میترسم از هرچی که جا مونده
از ریمل با گریه هات جاری
از سایه روشن های بعد از من
از شوهری که دوستش داری

گرمِ هماغوشی و لبخندی
توو بستر بی تابتون تا صبح
تکلیف تنهاییم روشن بود
مثله چراغ خوابتوون تا صبح

یه عمر بعد از حال این روزام
یه پیرمردم توی یه کافه
بارون دلم میخواد هوا اما
مثه موهای دخترت صافه


دخترک همیشه میگفت:


                       

                                   من برای نجابت،وفا و زیباییت عاشق تو شدم...

 

پسرک برای روز تولدش 3 حیوان خانگی به او هدیه داد:

 

                                         1. اسب 2 .سگ 3. یک پرنده ی زیبا....

 

 

تا دخترک خواست دلیل اینکار را بپرسد...پسرک رفته بود...برای همیشه...



 

به نظر شما شوخی بود یا جدی؟!!

  

شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم,اروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار نشه

جعبه ناهارم رو برداشتم,سگم رو صدا کردم 

و اروم رفتم تو گاراژ خونه,قایق ام رو بستم به پشت ماشینم 

و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون.... 

در همین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد 

رادیو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام

روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند

تصمیم عوض شد! 

دوباره اروم برگشتم خونه 

ماشین رو تو گاراژ پارک کردم,لباسم رو دراوردم 

و یواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود 

اون رو از پشت بغل کردم 

و اهسته تو گوشش گفتم: "هوا بیرون خیلی بده....."

که همسرم عزیزم جواب داد:اره ولی باورت میشه که این شوهر احمق من

تو همچین هوائی رفته ماهیگیری؟ 

من هنوز که هنوزه

نمیدونم همسرم اون روز شوخی می کرد یا نه 

ولی من دیگه هیچوقت نرفتم ماهیگیری.....

 

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..


تو باشی منم باشم..

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید..

تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم..

با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..

بهت می گم چشماتو می بندی؟

میگی اره بعد چشماتو می بندی ...

بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟

می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..

یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..

می دونی؟

می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..

یه ضربه عمیق..بلدی که؟

ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی

من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی

خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه

و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی.

تو داری قصه می گی..

من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه

رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..

حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..

تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..

می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.

می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..

می بینی دیگه نفس نمی کشم..

چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..

می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن..

از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..

مردن خوب بود ارومه اروم...

گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم

خوشگل شدیاااا

بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی..

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه..

دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟

 

زنی را می شناسم من

 که شوق بال و پر دارد

 ولی از بس که پر شور است

 دو صد بیم از سفر دارد

 

 زنی را می شناسم من

 که در یک گوشه ی خانه

 میان شستن و پختن

 درون آشپزخانه

 

 سرود عشق می خواند

 نگاهش ساده و تنهاست

 صدایش خسته و محزون

 امیدش در ته فرداست

 

 زنی را می شناسم من

 که می گوید پشیمان است

 چرا دل را به او بسته

 کجا او لایق آنست

 

 زنی هم زیر لب گوید

 گریزانم از این خانه

 ولی از خود چنین

  پرسد

 چه کس موهای طفلم را

 پس از من می زند شانه؟

 

 زنی آبستن درد است

 زنی نوزاد غم دارد


 

 زنی را با تار تنهایی

 لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی

 نماز نور می خواند

 

 زنی خو کرده با زنجیر

 زنی مانوس با زندان

 تمام سهم او اینست

 نگاه سرد زندانبان

 

  زنی را می شناسم من....

 

 

زنی را می شناسم من....

 که می میرد ز یک تحقیر

 ولی آواز می خواند

 که این است بازی تقدیر

 

 زنی با فقر می سازد

 زنی با اشک می خوابد

 زنی با حسرت و حیرت

 گناهش را نمی داند

  

 زنی واریس پایش را

 زنی درد نهانش را

 ز مردم می کند مخفی

 که

  یک باره نگویندش

 چه بد بختی چه بد بختی

 

 زنی را می شناسم من

 که شعرش بوی غم دارد

 ولی می خندد و گوید

 که دنیا پیچ و خم دارد

 

 زنی را می شناسم من

 که هر شب کودکانش را

 به شعر و قصه می خواند

 اگر چه درد جانکاهی

 درون سینه اش دارد

 

 زنی می ترسد از رفتن

 که او شمعی ست در خانه

 اگر بیرون رود از در

 چه تاریک است این خانه

 

 زنی شرمنده از کودک

 کنار سفره ی خالی

 که ای طفلم بخواب امشب

 بخواب آری

 و من تکرار خواهم کرد

 سرود لایی لالایی

 

 زنی را می شناسم من

 که رنگ دامنش زرد است

 شب و روزش شده گریه

 که او نازای پردرد است

 

 زنی

  را می شناسم من

 که نای رفتنش رفته

 قدم هایش همه خسته

 دلش در زیر پاهایش

 زند فریاد که بسه

 

 زنی را می شناسم من

 که با شیطان نفس خود

 هزاران بار جنگیده

 و چون فاتح شده آخر

 به بدنامی بد کاران

 تمسخر وار خندیده

 

 زنی آواز می خواند

 زنی خاموش می ماند

 زنی حتی شبانگاهان

 میان کوچه می ماند

 

 زنی در کار چون مرد است

 به دستش تاول درد است

 ز بس که رنج و غم دارد

 فراموشش شده دیگر

 جنینی در شکم دارد

 

 زنی در بستر مرگ است

 زنی نزدیکی مرگ است

 

 سراغش را که می گیرد

 نمی دانم؟

 شبی در بستری کوچک

 زنی آهسته می میرد

 

 زنی هم

  انتقامش را

 ز مردی هرزه می گیرد

 زنی را می شناسم من

  زنی را....

                        «سیمین بهبهانی»

شب عشق است و هر کس دست یار خویش می بوسد

غریبم.بی کسم.من دست غم.غم دست من می بوسد

 

گریه شاید زبان ضعف باشد

شاید خیلی کودکانه

شاید بی غرور...


اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم

نه ضعیفم!!!

نه یک کودکم!!!

بلکه پر از احساسم...

یه دنیا دلم گرفته بدجور احساس تنهایی میکنم...امتحانام رو که خراب کردم حوصله ی هیچ کاری رو هم ندارم...کاش یکی پیشم بود,اونوقت سرمو میذاشتم رو شونه اش و زار زار گریه میکردم....

 

شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.
 

 

دلم لک زده واسه قدم زدن زیر بارون...

این منم دختری تنها در استانه سرد زمانه با قلبی شکسته...

این منم دختری تنها که در انزوای سکوت بسر میبرد

وارام و بی صدا در خود میشکند...

هیچ کس به فکر من نیست

و هیچ کس نمی خواهد باور کند

که من نیز نیازمندم و هروز قلب مجروح خود را

به این طرف و ان طرف می کشانم...

باغچه ی دل من پژمرده است

ودیگر اشک نمی تواند ان را ابیاری کند...

قلب نحیف من در زیر افتاب دل سوزانه ی دیگران

 ورم کرده است وذهنم ارام ارام

از خاطرات سبز تهی میشود

 وحس من انگار چیز مجردی است

که در انزوای مردم پوسیده است

 حیاط دل من تنهاست و در انتظار

 بارش یک ابر ناشناس است

 

دل من باز كوچك شده


براي آنكه نميدانم كيست!

...

ولي غيبتش مرا مي آزارد...


من! خودم را گم كرده ام...! كجا...؟


اين را ديگر نميدانم....

نمی دانم سکوت گاه بی گاه لبانم چیست؟

 نمی دانم تلاطم های رنجور نگاهم چیست؟

نمی دانم من از امواج یک طوفان چه می خواهم؟

نمی دانم من ازدنیای انسانهای بی قانون چه می خواهم؟

نمی دانم عدالت چیست یا تعریف آن از کیست؟

نمی دانم بساط این همه بی شرمیِ از کیست؟

نمی دانم چرا ادراک عشق من چنین گنگ است؟

نمی دانم چرا موسیقی قلبم کمی کند است؟


افسوس هیچ چیز را نمی خورم ...

حسرت هیچ چیز را ندارم...

به هیچ چیز فکر نمی کنم...


و



در عجبم همین "هیچ چیز" ها جانانه آزارم می‌دهند

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی

ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم

به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم

اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم

اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم

من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده

چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه

من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه

من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه

اگه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم

اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم

من نه عاشقم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم هستمو تنهایی و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزد...

مرگ من روزی فرا خواهد رسید  

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود ودود

یا خزانی خالی از فریادو شور

مرگ من روزی فراخواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچون روزهای دگر 

سایه از امروز ها و دیروز ها

دیدگانم همچو دالانهای تار 

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش 

میرسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل بر روی گور غمناکم نهند

میرهم از خویش ومیمانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چو باد بان قایقی 

در انتها دورو پنهان می شود 

میشتابند ازپی هم بی شکیب

روزها ،هفته ها، ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای 

خیره میماند به چشم راه ها

لیک پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو ،دور از ضربه های قلب تو

قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد 

نرم مشوید از رخسار سنگ

 گور من گمنام می ماند به راه

      فارغ از افسانه ها و نام ها... 

          

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی باران نمیداند که من دنیایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم

ولی اندر سکوتی تلخ میگریم

نمیدانم چرا ویرانم امشب

ز مکر اسمان گریانم امشب

ز روح زرد و بی روح زمانه

به سوی اسمان نالانم امشب

                                                   

تو به من خندیدی و نمی دانستی:

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم.

باغبان از پی من تند دوید،

سیب را دست تو دید،

غضب آلوده به من کرد نگاه،

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک،

و هنوز سال هاست که در گوش من آرام آرام،

رفتن گام تو تکرار کنان،

می دهد آزارم.

و من اندیشه کنان، غرق در این پندارم،

که چرا،خانه ی کوچک ما سیب نداشت.

                                                        "حمیدمصدق

                 

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه

پدر پیر من است.

من به تو خندیدم

تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت:برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را...

و من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت؟!!

                                                   "فروغ فرخزاد"



دخترک خندید و پسرک ماتش برد

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دووید

به خیالش می خواست

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد

غضب آلود به او غیضی کرد

این وسط من بودم

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی مظلوم

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

ولب و دندان تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چه رسوبی ناکام

هر دو را بغض ربود

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

"او یقیناً پی معشوق خود خواهد آمد"

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند

" این جدایی به خدا رابطه با سیی نداشت!"

                                          "جواد نوروزی"

 دوستم نداشت ، دروغ ميگفت

هر بار که به سراغم می آمد با گريه ميگفتم

راستش را بگو اگر مهر به ديگری داری ترا می بخشم .

 و باز خنده ای ميکرد و ميگفت: جز تو مهر به کسی ندارم.

تا اينکه يکروز با گريه بسراغم آمد .

گفت مرا ببخش به تو دروغ گفتم . دل به ديگری دارم.

خنده تلخی کردم و گفتم من هم به تو دروغ گفتم

ترا نمی بخشم !!!!!

 

پرسید که چرا دیر کرده است ؟

 نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من ‏است

 تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم

امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است

 ‏خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است

 گفتم از عشق من چنین سخن مگوی ‏گفت : خوابی سالها دیر کرده است

در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است

 راست ‏گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده

 

پسر چیه دختر چیه؟

 

این بار تصمیم گرفتم یه آپ متفاوت داشته باشم.....

 دخترچیه؟

 وقتي يک دختر حرفي نميزندميليون ها فکر در سرش مي

گذرد

وقتي يک دختربحث نمي کند

عميقا مشغول فکر کردن است

وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند

يعني نمي داند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود

وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو

مي گويد: خوبم يعني اصلا حال خوبي ندارد

وقتي يک دختر به تو خيره مي شود

شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي

وقتي يک دختر سرش را روي سينه تو مي گذارد

آرزو مي کند براي هميشه مال او باشي

وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ مي زند

توجه تو را طلب مي کند

وقتي يک دختر هر روز براي تو [اس ام اس] مي فرستد

يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي

وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم

يعني واقعا دوستت دارد

وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونمي تواند

زندگي کند

يعني تصميم گرفته که تو تمام آينده اش باشي

وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده

هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست

پسرچیه؟

وقتي يک پسر حرفي نمي زند

حرفي براي گفتن ندارد

وقتي يک پسر بحث نمي کند

حال وحوصله بحث کردن ندارد

وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند

يعني واقعا گيج شده است

وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي

تومي گويد: خوبم يعني واقعا حالش خوبه

وقتي يک پسر به تو خيره مي شود

دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني

وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ مي زند

او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند

وقتي يک پسر هرروز براي تو [اس ا م اس] مي فرستد

بدون که براي همه "فوروارد" کرده

وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم

دفعه اولش نيست (آخرش هم نخواهد بود)

وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند

زندگي کند

تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه