نه...

 

 

 

نه دست تو به دست من رسید ، نه دست من به دست تو خواهد رسید ، حالا ما باید دلمان را خوش کنیم که چند روزی مال هم هستیم ، بعد از همان چند روز برای فرار از هم ، از هم رد می شویم به سادگی ! خودمان را هم سرزنش می کنیم که لیاقت عشق را نداریم ، اما دوست من این قصه ، تقصیر من نیست ، تقصیر تو هم نیست ، تقصیر هیچکس نیست که عاشقی یادمان رفته ، تو بهترینی و من تنهاترین ، تو تنهاترینی و من باز هم بیشتر از خودم تنهاترین ! این وسط اما خدا دارد بازی می دهد ما را تا کمی سرگرم بشود لابد ، طفلک خدا ، برای سرگرم شدنش هم سرگرمی های خوبی نیستیم ...