...

 

آدمکی از چوب خواهم ساخت...که نه چیزی بگوید...و نه چیزی بخورد...تنها...با چشمهای ثابتش،نگران دوردستهاست...و شاید!...به یاد می آورد...که روزگاری برگهای کوچک و زیبا داشته،برگهایی که نفس می کشیدند...ریشه هایی که شیره خاک را می مکیدند...آدمک چوبی از درخت دور افتاد...و به آدمها نزدیک شد...اما افسوس که نه آدم شد نه درخت...!!! 

 

  

paiiz89.Y

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد